وصال یار
نالـان وبی تـاب به دیـدار یـارم گریزان زمسجد زخویش و دیارم
اسیرم دراینجا به آن ره نظارم ره ورسم رندان ؛ که بنده به آنم
مر این پند از زبان مراد ؛ بلرزاند زدنیا حـذرکـن من آن ره گشـایم
بگفتم ای پیردیرتوبرمن نظرکن زجـام میت نـوش و الـحق رضایـم
مراصبرنمانده که تعجیل درآنست بنوشـان ز باده ؛ به منـزل رسـانـم
به جانان خودگویم این رازمستی مـراد پـی کنیـد که خود نیز بر آنـم
رضا(مسافر)
آذر۱۳۸۱
نظرات شما عزیزان:
|